icarus



به دغدغه های ده سال قبل تا الان فکرمیکنم راستش رو بخوای تمام اون روزا گذشتن و چی مونده ازشون ؟!

یه من!

دغدغه این یک سال گذشته  خیلی ناشناخته بود

  توبرنامه زندگی من همچین چیزی نبود

ولی کدوم قسمت زندگی شبیه برنامه های ما بوده ؟

روزهایی با مزه شاد وغمگین زیادی گذشته

روزهایی که حس بینهایت داری  .خوش حال       گیج      

روزهایی که با قشنگترین لبخند زندگیی بیدارمیشی

روزهای تلخی که مزه دروغ رو میچشی.دروغی که حتی به دروغ بودنش شک داری .از غصه دلت میخواد منفجر شه وحتی  اشتباهی که نمی تونی بپذیری اشتباهه

وحقیقتی که فقط باید کور بود تا نبینیش و تو خودت رو به کوری میزنی چون شرایط برات غیرقابل باور هست

شب هایی هست که تا صبح به خودت میپیچی 

روزهایی هست که فکرمیکنی خسته تر از اینی که بخوای ادامه بدی 

لحظه هایی که با خیال لبخند میزنی

میدونی

همه این روزها میان و میرن

اصلا امدن که برن

فقط باید اینقدر قوی بود که تمام قد وایستی جلوی طوفان تابگذره .

یادت باشه تو تمام مسیر زندگی تو تنهایی!

فقط باید بپذیری اتفاقی که افتاده جزیی از زندگیت بوده و قراره تا اخرین روز هم به یاد داشته باشی 

اونوقت هست که کنار میای  و شروع میکنی به دست گرفتن شرایط 

در اخر باید بدونی قشنگترین روزهات رو اشتباهی خرج نکن

تومیتونی ناراحت باشی تو میتونی حتی عصبانی باشی چون تویه ادمی باکلی حس های مختلف فقط نزار حال بدت بشه سرطان کل وجودت رو بگیره 

توهنوز خیلی راه نرفته داری دختر

فراموش نکن فقط بپذیر!!

 

+حالا چرا خرمالو چون خرمالو خودش انگیزه زندگیه :)

+یه افرین بگین به این تجدید قوا:)))

 

 


راستش رو بخوای هیچ وقت از سرما خوشم نمیومد حتی ازش متنفرم بودم، همیشه دلم میخواست سویشرت صورتی کلاه دارم روی لباس بافت زمستونیم بپوشم و کز کنم کنار بخاری بخار داغ لیوان چایم هم به صورتم بخوره وبوی پوست پرتقالی رو که یواشکی دور از نگاه بابا گذاشتم روی بخاری با تمام وجود نفس بکشم و زل بزنم به برگ های درخت نارنج وسط باغچه که چه جور تمام قامت ایستاده مقابل باد استخون سوز اون عصر زمستونی به امید شکوفه های بهاری که جون تازه میبخشن به خونه ما، دووم میارن

از اون زمستون های که راستش رو هم بخواید زیاد دوست داشتنی نبودند و فقط از سر عادت چشم به راهش بودم، چند وقتی هست که میگذره

زمستون هایی هست که با همه زمستون ها فرق داره مثلا به جای کز کردن کنج بخاری خونه 

با کوله پشتی و بارونی سبز پسته ای من پشت ایستگاه اتوبوس سرهامون رو فرو کردیم تو کلاه بارونیمون و تمام تلاشمون رو میکنیم که کمتر باد به من بخوره و زیپ اون بارونی که اصرار داری ببندیش چون فکر میکنی منو گرمتر نگه میداره تا اتوبوس میرسه ولی خنده من که میگه نه اصلا هم فایده ای نداره

نگاه میکنیم به ساعت خوابیده روی دست تو، سرم رو بلند میکنم سرت رو بلند میکنی میخندم به چراغ های شهر زیر پامون یه نگاه میندازم و میگم نظرت راجب بیخیال شدن اتوبوس و یه پیادروی تو قلب سرما چیه؟! یه سرماخوردگی ارزشش رو داره که از یه شب زمستونی خاطره بسازیم تا خونه؟!

کوله روی کوله ت میندازی میزنیم دل جاده با باد سردی که به صورتمون میخوره وگلوله های اشکی که از شوق یه حس خوب زمستونی هست

دیگه زمستون های کنار بخاری با یه لیوان چای داغ دوست ندارم! 

دوست دارم زمستون رو بدون بخاری و سویشرت کلاه دار و چای داغ اینکه فقط انتظار اتوبوس هایی رو بکشیم که هیچ وقت قرار نیست برسن و اون باد سردی که به صورتمون سیلی میزنه و گلوله های اشک که از فطرت غرق شدن تو لحظه های دوست داشتنی و  تکرارنشدنی درتاریخ زندگی هستند!!

 

پ. ن درشخصیت بنده کند وکاو نکنید شاید کسی غیر از آسمان و با تخیلات ساختیگیش میخواهد روحی تازه به وبلاگش ببخشدد!! 


به همون اندازه که اومدن میتونه یه داستان قشنگ  رقم بزنه 

اینکه بدونی کی و کجا و کدوم لحظه رو برای رفتن انتخاب کنی میتونه یه پایان تراژدی بهتر رو  برات به جا بزاره برای روزهایی که از خماری لحظه های دور به خودت میپیچی!

 

 

دونه های بارونی به شیشه میخوره که خبر رفتن زمستون رو میده بدون اینکه مژده  ی اومدن  بهاری  رو به گوش ما برسونه

یه تک شاخه گل رز ابی برای یه اختتامیه ی به یادموندنی چه طوره؟!

سکوت خیابون یه شب سیاه که صدای حرف های حبس شده توی خودمون رو به رخ میکشه

و 

ستاره ای که برای اخرین بار  اون شب زمستونی درخشید 

اخرین بارهایی که هیچ وقت نمی تونی بپذیری و از یاد ببری

بوی رفتن که به مشام برسه باید کوله پشتی رو بندازی رو دوشت تا جایی که میتونی دور بشی

دور بشی بایه  پایان  داستان به نسبت خوب و قابل تحمل تر

حیف که همیشه دل کندن از سخت ترین کارهاست 

و به موقع رفتن سخت تر.

 

 

 

 

 

 


کنار پنچره ی کلاس خالی از دانشجوهایی که برای استراحت رفتند

زل میزنم به اتوبانی که از پشت درخت های قدکشیده ی چنار دانشکده دیده میشه

بادی که نوید پاییز سرد بی خورشید امسال رو میده به صورتم میخوره

نگاهم کشیده میشه به ماشین های پارک شده گوشه پارکینگ 

دیدن صحفه سیاه گوشیم برای بار هزارم 

صدای خنده ای  توهمین پاییز گذشته توهمین کلاس میپیچه  تو گوشم 

بیشتر توی خودم میپیچم 

کلاس دوباره شروع میشه 

بچه ها برمیگردن 

روی صندلی میشینم

به صحفه ی گوشیم نگاه میکنم بازهم سیاهه

جزوه م روباز میکنم

باخودم زیرلب میگم

تمومش کن!!

اما  من میدونم تمومی نداره .

 

 

 

 


دیگه فکر نمی کنم اسمانم!

شاید یه چیزی  یه جای دورافتاده ته ته اسمون ها .

یه جای دور خییییلی دور   به اندازه 9 میلیارد سال نوری دور از تو

یه جای فراموش شده

یه جای گمشده .

کاش هیچ وقت پیدا نمیشدم!

کاش هیچ وقت پیدام نمیکردی!

اما از حالا به بعد

ایکاروس  ی روایت میکند قصه ی انچه گذشت و میگذرد!!

 

 

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نرم افزار حسابداری شایگان سیستم پالس پویا (علوم کامپیوتر) فروش اینترنتی سنگ|تضمینی منتظران مهدی ، اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا غوطه ور در زندگی زنگ فارسی ته کلاف درگیری های ذهنی بنده محصولات نانو تمیزکننده نانو اسپری ماشین نانو عطرینه جوراب نانو دل نوشته هایم ... فقاهت نظام ساز